معنی تغافل چیست ؟
تغافل یعنی شخصی چیزی را می داند و از آن آگاهی دارد ولی از روی مصلحت خود را غافل و بی خبر نشان می دهد به گونه ای که طرف مقابل تصور می کند از موضوع بی خبر است. همچنین می توان از آن به چشم پوشی و نادیده گرفتن به خاطر مصلحت تعبیر کرد .
اتفاقات زیادی در اعمال روزانه ما وجود دارد که با رعایت تغافل و چشم پوشی می توانیم آسایش جامعه را حفظ کرده و انسانی با آنها برخورد نماییم. یا اینکه بدون در نظر گرفتن اصل و هرچه مقتضی کار باشد با عجله تمام با آنها روبرو شویم.
بر فرض مثال همه ما در جامعه به نحوی با افراد مختلف اعم از حسود، مغرض ، بی بندو بار حتی بی دین و بهانه جو و... مواجه می شویم اگر بنا شود در هر موضوعی به طور مستقیم وارد شویم آسایش ما به هم می خورد ودست به گریبان درگیری های گوناگون می شویم.
* احادیثی در رابطه با تغافل و چشم پوشی
امام زین العابدین (ع) می فرماید :
همانا سامان یافتن همه امور دنیا دو جمله است : درست شدن دنیا و وضع زندگی پیمانه پری است که دو سوم آن توجه و هوشیاری است و یک سوم آن نادیده گرفتن است .
حضرت امیرالمومنین علی (ع) فرمودند :
هر کس نسبت به بسیاری چیزها بی توجهی و چشم پوشی نکند زندگیش ناگوار شود .
باز درحدیث دیگری فرمودند :
هیچ بردباریی چون نادیده گرفتن نیست و هیچ خردمندی چون وانمود کردن به نادانی و بی اطلاعی نیست.
حضرت امیرالمومنین (ع) روزی دیدند چند نفر از خوارج در کوفه به ایشان فحش و ناسزا گفتند ایشان با کمال بزرگواری از کنار آنها رد شد و فرمودند: منظورشان من نیستم.
* فرق غفلت با تغافل
بین تغافل و غفلت فرق بسیاری وجود دارد . غفلت خصلت ناپسندی است که از آن به شدت نهی شده است.
غفلت یک نوع بی تفاوتی و سستی و مستی است که انسان را از یاد خدا و مسائل زنده اسلام دور نگه می دارد.
حضرت علی (ع) فرمودند : غفلت، زیان بخش ترین دشمنان است.
در جای دیگری می فرمایند: غفلت یک نوع گمراهی است .
دلیل چنین فرمایشات این است که غفلت باعث می شود که راه هدایت و نور را انسان گم کند از خدا و مسائل دین اگر کسی آگاهی نداشته باشد این بزرگترین گمراهی است و این گمراهی به هلاکت انسان می انجامد.
* داستان
* * نام داستان : بازاری و عابر
مالک اشتر که از امیران ارتش اسلام و فرمانده سپاه على (ع ) بود روزى از بازار کوفه عبور می کرد. پیراهن کرباسى در برو عمامه اى از کرباس بر سر داشت . یک فرد عادى و بى ادب که او را نمى شناخت با مشاهده آن لباس کم ارزش ، مالک را حقیر و خوار شمرد و از روى اهانت پاره کلوخى را به وى زد. مالک اشتر این عمل موهن را نادیده گرفت و بدون خشم و ناراحتى ، راه خود را ادامه داد. بعضى که ناظر جریان بودند به آن مرد گفتند : واى بر تو، آیا دانستى چه کسى را مورد اهانت قرار دادى ؟
جواب داد: نه .
گفتند : این مالک اشتر دوست صمیمى على (ع) است .
مرد از شنیدن نام مالک بخود لرزید و از کرده خویش سخت پشیمان شد، نمی دانست چه کند. قدرى فکر کرد، سرانجام تصمیم گرفت هر چه زودتر خود را به مالک برساند و از وى عذر بخواهد، شاید بدین وسیله عمل نارواى خویش را جبران کند و از خطر مجازات رهایى یابد. در مسیرى که مالک رفته بود به راه افتاد تا او را در مسجد به حال نماز یافت . صبر کرد تا نمازش تمام شد، خود را روى پاهاى مالک افکند و آنها را مى بوسید. مالک سؤ ال کرد : این چه کار است که مى کنى ؟
جواب داد : از عمل بدى که کرده ام پوزش مى خواهم .
مالک با گشاده رویى و محبت به وى فرمود: خوف و هراسى نداشته باش . به خدا قسم به مسجد نیامدم مگر آنکه از پیشگاه الهى براى تو طلب آمرزش نمایم .
* شعر
نام شعر : از پشت عینک ما
دنیا زیباست
نه زشت زشت است
نه چون جهنم
نه چون بهشت است
نه چون گلستان
نه چون بیابان
از عینک ماست
خوب و بد آن
گر شاد باشیم
شاد است دنیا
اندوهبار است
از غصهی ما
با عینک سبز
سبز است گیتی
از دید آبی
آبی است ، آبی
مصطفی رحماندوست